بسم الله .
هر وقت کم آوردی ؛
هر وقت دیدی که دیگر طاقت نداری
هر وقت که حس کردی این غمها ، سختیها ،
و شکلاتهای "میم"دار،
بیشتر از توان و تحمل تو هستند
تین آیه را به یاد بیاور . . .
" و ما هیچکس را جز به اندازه تواناییاش تکلیف نمیکنیم"
( مومنون ۶۲)
خداوند ،
ترا در حدی دیده که بتوانی این همه درد و سختی بکشی
و تحمل کنی . . . و لب به شکایت باز نکنی ((:
+از قوانین کتابچه #قانوننامه
+اولین و آخرین قانون
+من امشب تو این اتاق خوابم نمیبره×_×
-نخیرم خوابت میبره منتهی چون نت داری نمیاد که ببره →_→
+از حقایق تُرد و تلخِ روزگارِ من/:|
+ برای منی که چند ماه نت شیفت صبح دارم ، شبانه نتگردی خعلی لذتبخشِ #خعلیی^_^
+مشکل اینجاست که نه #خوابم میاد که بخوابم •~•
نه #دلم میاد که برم بخوابم ×______×
دارد باران میبارد !
#رحمت الهی .
بعد از مدتی که همه
باران را فراموش کرده بودند
دارد باران میبارد!
بیوقفه .
گاهی تند و گاهی نرم ؛
چه سقف هایے که امشب چکه نکند ،
ولی میارزد!
حتی خرابیشان . میارزد ؛
به لمس قطره قطره ی باران .
بوی باران ،
بوی خاک نم خورده ،
بوی . بهــــــــــار !
این باران های زمستانی
عجیب که بوی بهار میدهند !
پارسال این موقع
آرزوی #بهارابدی کرده بودم
نشد . |به هر دلیل|
امسال . الان
آرزوی من همان است !
میشود که با تو روزهایمان
همیشه بهاری باشد ؟
#اییوسفزهرا؟!
آقای من ؛
دعای باران نخواندم ،
. و آمد !
دعای تو را می خوانم ،
میآیی . ؟!
شنبه ،
همیشه برایمان شروع بوده
شروع یک هفته ای که
تلخی و شیرینی پایانش
به جمعه بستگی دارد
جمعه ای گذشت ، تلخ !
و جمعه ای در راه است ،
شاید شیرین !
شاید حتی ، این سهشنبه ای
-تو- با آمدنت شادِمان کنی !
آخر میدانی ،
دیگر به اینجایمان رسیده ؛
جایی میان دِل و دَهانمان !
حرف های نگفته ی زیادی مانده
که شده بغض کال چندین ساله !
[سومین شنبه خرداد ماه]
قیل لیوسف فی السجن
{ إنا نراک من المحسنین }
(۳۶-یوسف)
وقیل له وهو على خزائن مصر
{ إنا نراک من المحسنین }
(۷۸-یوسف)
المعدن الطیب.
لاتغیره المناصب ولا المصائب
فکن محسنا
حتى وإن لم تلق إحسانا من الناس.
کن محسنا لیس لأجلهم. ☝
بل لأن الله یحب المحسنین.
در زندان به یوسف گفتند
ما ترا از نیکوکاران میدانیم
و زمانی که خزانهدار مصر بود
به او نیز چنین گفتند
که ما تو از نیکوکاران میدانیم
ذات خوب (یوسف) را
نه مقام ها تغییر میدهد
نه مصیبت ها
پس نیکوصفت باش
حتی اگر از مردم خوبی ندیدی
نیکوکاری ات نه به خاطر آنها
که برای خدا باشد
چرا که خدا نیکوکاران را دوست دارد
+وقتی دلت آسمون داشته باشه
چه تو چاهِ کنعان باشی
چه تو زندانِ هارون
آسمونِ آبی بالا سرتِ !
_از کجا این آسمونُ پیدا کنم مرتضی ؟
+فقط چشماتو باز کن ؛
تا آسمونِ چشمایِ صاحبتُ بالاسرت ببینی
زمین و آسمون از چشمای اون نور میگیرند پسر !
چشماتو رو خودت ببند . ببند .
+مرتضی
_مسلم
#خداحافظ_رفیق
از صبح تا همین چند دقیقه پیش سه فنجون قهوه خورده و دو لیوان چای !!☕ از یک تا پنج بعدازظهر هم که خواب بوده⏰
اومده میگه
+اوووف امشبُ چطوری بخوابم خوابم نمیبره که
بیا بریم یه جایی یا خونه کسی شبنشینی
منم حال ندار بهش گفتم
_ به جای شبنشینی و حرفای بیارزش (اون جمع) زنونه . بشین قرآن بخون !! تا قبل سال جدید ختم چارده معصومات رو تموم کرده باشی
میگه + آره والو راسمیگی ولی این حرفا از تو بعیده
میگم _حرفای خودتو به خودت پس میدم
*هر وقت حوصله ام سر میره یا دلتنگ میشم و میگم بیا بریم بیرون یا خونه #فلونی . میگه جای اینجور بیرون رفتن ها (که حالت رو خوب نمیکنه)
برو دو رکعت |نماز_قران_دعا| و . بخون
**نمیگم اینجور چیزا☝️ حال خوب کن نیست !! هست !!!!
ولی گاهی دلت هم . هوای آلوده ی بیرون و دیدن #فلونی میخوات
*** برای من دعای معراج برای هر حال و هوایی #حال_خوب_کنه
****واسه شما چی ؟ چی حالتون رو خوب و حال خوبتون رو عالی میکنه؟؟
*****عکس یه طوطی رنگی رنگی . تقدیم نگاهتون
بعد از اینکه تمام دیوار خط خطی پراز تبلیغات را سفید رنگ کرد با اسپری آبی نوشت :
" قلبم نذر شهید محمدرضا تورجی زاده "
نه اسمی پای این نوشته گذاشت و نه امضایی !
اسپری رنگ را هم ، همانجا گذاشت و رفت .
رفتم جلوتر . تا پای آن دیوار !
اسپری را برداشتم و زیر اسم شهید یک خط کشیدم و پایینش نوشتم
" سید مجتبی علمدار "
چند روز بعد که اتفاقی گذرم به آن خیابان افتاد دیدم
اسم ده ها شهید روی دیوار نگاشته شده . دیوار سفید با آن نوشته های آبی . عجیب شبیه به آسمان شده بود
رفتم نزدیک . خوب نگاه کردم که کسی آن اطراف نباشد . اسپری را که یک گوشه افتاده بود برداشتم . خواستم بنویسم . تکانش دادم . خالی بود !! هر کاری کردم که بنویسم . نشد که نشد .
رفتم که فردایش با یک اسپری آبی جدید برگردم اما. !
یک هفته بعد خودم به قصد رفتم آن خیابان
با همان اسپری رنگ آبی .
از دور . آن بالا . یک نوشته جدید .!
یعنی به جز من . به ذهن چند نفر آمد که بالای آن اسمنوشته های شهدایی بنویسد :
" آسمانی ها " ؟؟
____________
*منتظر نباشید !
که به همچین دیوارهایی برخورد کنید
خودتان . برای هوای دلتان ،
روی این دیوارهای شهر
یک آسمان بکشید
**روزی که دلم نذر تو شد
***شما قلبتان را نذر چه کسی میکنید ؟
.
+خواستم قرآن بردارم . دستم رفت رو گوشی |=
++داشتم حاشیه نویسی میکردم یه قلپ آب خوردم .
حواسم رفت پی ساعت
قرآن باز کردم . ببینم ساعت چنده!!!(چند دقیقه مونده به اذون) |=
[ یه چن ثانیه ای هم دنبال ساعت میگشتم /=| ]
#هعیییی #بهکجاچنینگیجُخوابالو؟
. المرتقب الخائف
. که در حال انتظار و هراس بِسَر بِرَد
چه بیخیالیم ما !
هر چه انتظار است ،تو میکشی
هر چه هراس است ،تو داری
چه بیخیالیم ما !
بیخیال حال و روزت
بیخیال روزهای بیتو
دلمان به چه خوش است ؟
کوردلیم !
نمیبینیم جای خالی ات
کوردلیم !
نمیبینیم گذر زمان را
انتظار نکشیده ما هم به سر میرسد
میترسم از روز هراس
از روزی که بیایی و من هنوز
مانده باشم #درغفلت !
برای اولین بار بعد ۷_۸ سال تویمجازی بودن میخوام بگم : """ تولدم مبارک """ :)))
+شاید چون وبلاگ هست تونستم بنویسم (بگم)وگرنه . آدمی نیستم که تبریک تولد و این صبتا بخوام^_^
+اینم بگم که تو بیستُسوم اردیبعشق♡ . بیستُسه سالم شد
+بیستُسه سال و ۹ ساعت و ۲ دقیقه و nثانیه
+این عکسُ خیلی دوست دارم با اینکه سیاهسفید ِ و خیلیآ گفتن حس خوب و شادی نداره ولی مهم #احساس منه که میگه این عکس حالخوب کنه
دریافت
از اشتباهات نسبتا بزرگ زندگیم میتونم به
#روشن_کردن_رسیدخوانده_شده اشاره کنم/:|
#واتساپ✔️
#واقعامیمونمدرجواببعضیاچیبگم
#عاخهآدمایقدپروووو
______________________
میگم : حالا درسته برا جشن و این قرتی بازیا بزرگ شدم ولی کادو که بزرگ و کوچیک نداره
میفرماد : صحیح(!) کادو چی میخوای ؟
میگم : همون دیگه . از دو هفته پیش بهت گفتم که . #چاپستیک !!
میفرماد : همم! خب حالا . چاییتو بخور
+میدونم این چاییتو بخور یعنیچی !
+میدونید این چاییتو بخور یعنیچی ؟
+خیلی نامحسوس به تولدم اشاره کردم
میگوپلو درستیدن واسه سحری هر لقمه اش منو یاد
بغضهای کالِ نرسیده چندین ساله_ام میاندازه|:
از بس گلوگیره !!!
ترشی و ماست و سس هم نمیشه خورد
عیییی خدااااااا
نه روغنی نه نمکی نه ربی نه گوجه ای /:طن
هوینجور زرد رنگ پریده با خالخالی های نخودسبز!
میگو خوباشم سوا کردن برا عزیر دل . اون نقطه سرخطهاش واس ماس
+امـشبـ دعاے مجــیر هــم بہ شوقِ #ٺُ
فریاد مےزنند (: تعالَیتَ یا #کریمـ.(:
#امام_حسنےام:) #عرض_تبریڪ(:
_____
#بیا_با_من_برویم.
چهرهاش آرام بود و بسیار نیکو.لباسش آراسته بود و سوار بر است داشت می رفت.
پرسید او کیست؟
گفتند:حسن بن علی بن ابیطالب(ع) است.
خشمی سوزان سرتاپای وجودش را گرفت.به ابوتراب حسودی میکرد که چرا باید او چنین پسری داشته باشد.
جلوتر رفت و پرسید:تو فرزند علی(ع) هستی؟
ـ آری
طوفانی سرخ در چهره مرد شامی وزید و سیل دشنام از دهانش سرازیر شد،سیلی که انگار تمامی نداشت.
او می گفت و حسن بن علی(ع) فقط نگاه می کرد.
آتشش که کمتر شد،از او پرسید:
ـ #تو_در_مدینه_غریب_هستی؟
ـ آری غریبم.
ـ بیا با من برویم،
اگر خانه نداری، به تو خانه میدهم.
اگر پول نداری، به تو کمک میکنم،
اگر نیازمندی، بینیازت میسازم.
عرق خجالت از سرتا پای مرد پایین می ریخت. سرش را پایین انداخت و رفت و زیر لب می گفت:
#دررویزمینمحبوبترازاونزدمنکسینیست
_____
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
[ حافظ ]
_____
#پیشنهادمطالعه کتاب
#خاطرات_سفیر
#یک_لقمه_کتاب رو براتون درنظر گرفتم☺
____________
شنیده بودم که امام خودشون مهرشون رو به دل انسانها میاندازن. براش از نفوذ عقیدهی شیعهها در ادبیاتشون گفتم و اینکه چقدر اعتقاد به اومدن منجی روی اشعار و متون ایرانی تاثیر میذاره.
براش شعر خوندم :
#روزیتوخواهیآمد
#ازکوچههایباران
#تا_از_دلمبشویی
#غمهای_روزگاران
و اون چقدر همه این حرفا رو با دل و جون پیگیری میکرد و با معنی شعر آه میکشید و چه با لذت به اون گوش میکرد.
روز بزرگی بود؛ روزی که امبروژا با امامش آشنا شد. اهمیت این آشنایی رو در آینده نزدیک میفهمید روزی که روز ظهوره و خیلی نزدیکه.
از اون روز با هم منتظر جمعه میموندیم
____________
#نیلوفرشادمهری #روزی_توخواهی_آمدصفحه۱۹۵
هر مامانی اخلاق منحصر به خودشُ داره
اینجوریه که نوبت من که میشه میگه امام خمینی(ره) گفته هر کی خودش کار خودشو انجام بده۱
به بقیه که میرسه میگه کمک کردن به دیگران عبادت است۲
( زورکی بلندم میکنه که کاراشونو انجام بدم یا کمک کنم )
+دهه ی اول زندگیمو اینجوری سپری کردم
دهه ی دوم رو هم میگذرونم
دهه ی سوم اما . حتما این مقام رو به بچه ام واگذار میکنم♀️♂️
++منابع گفته های مقام معظم مادری
( من که بی سند مدرک به گفته هاش عمل کردم گفتم شاید بخوایید بدونید)
۱_در روایات و منابع اسلامی از این که فردی زحمت و اذیت خود را بر دیگران قرار دهد منع کرده و شدیدا مورد نکوهش قرار داده است. فرد مومن نباید کار خود را بر دیگری تحمیل کند و تا آنجا که ممکن است نباید موجب آزار دیگران شود. لذا حضرت امام(ره) مقید بودند تا آنجا که ممکن بود کار خود را خودش شخصا انجام می داد.
۲_رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید: کسی که برای برادر مؤمن خود نیازی برآورد، مانند کسی است که روزگار درازی خدا را عبادت کرده باشد. (ر.ک: بحار الانوار، ج 71، ص 315، ح 72)
لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ ۱۲۸
ابن سکّیت محضر ابی الحسن الرّضا(ع) عرضه داشت: چرا خداوند عزّ و جلّ موسی بن عمران را با در دست داشتن عصا و معجزه ید بیضاء و در اختیار داشتن آلت و اسباب سحر مبعوث فرمود و عیسی را طبّ داد و معجزه حضرت محمّد را کلام و خطبههای فصیح و بلیغ قرار داد؟
حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی وقتی موسی را مبعوث فرمود زمانی بود که اغلب مردم در آن عصر ساحر بودند. لذا جناب موسی از جانب حقّ جلّ و علا سحری آورد که در وسع و طاقت مردم نبوده و علاوه بر آن به واسطه آن سحر ساحرین را باطل میکرد و بدین وسیله حجّت را بر آنها تمام نمود.
و هنگامی که جناب عیسی را به سوی مردم فرستاد عصری بود که بیماری زمینگیری، در بین مردم شیوع داشته لا جرم به طب نیازمند بودند. لذا حضرتش از جانب حقّ عزّ و جلّ با داشتن طبّی که نظیرش در بین مردم نبود مبعوث شد، آن جناب مرده را زنده میکرد، کور مادر زاد و مبتلایان به پیسی را با اذن خدا شفا میداد و بدین وسیله خداوند حجّت را بر مردم آن عصر تمام فرمود.
و در زمانی که وجود مبارک خاتم الأنبیاء را به پیغمبری فرستاد بازار سخنوری و خطبهخوانی و فصاحت و بلاغت رائج بود. لذا پیامبر اکرم از جانب خدا قرآن را که مشتمل بر مواعظ و احکام شرع با کلامی در نهایت فصاحت و بلاغت است آورد و بدین ترتیب اقوال و سخنان آنها را باطل نمود و حجّت حقّ عزّ و جلّ را بر مردم اثبات فرمود:
ابن سکیت عرض کرد: به خدا قسم در این زمان مثل و مانند شما کسی را ندیدم، پس حجّت خدا بر خلائق امروز چیست؟
حضرت فرمودند: حجّت عقل است که با آن صادق علی اللَّه را میتوان شناخت و تصدیقش نمود و کاذب علی اللَّه را دانست و تکذیبش کرد.
ابن سکّیت عرض کرد: جواب تام و کامل و صحیح به خدا قسم همین است.
اعتماد کردن به آدما توی شهر غریب خیلی سخته!
من از مخالفان سرسخت خونههای اجارهای ام|:
یعنی حاضر بودم تو پارک چادر بزنم سگآ دوره ام کنند ولی واسه یه خونه ی ای که کاملا مجزا نیست ( توی یه اتاقش صاحبخونه هست ) ۱۲۰ تومن پول ندم!!
ولی چه کنم وقتی داداشم وسواس داره و امشبُ باید حتما حموم میکرد( عاخه مرد هم ایقد چیز!! )
الانم مامانم از حس بدی که داره (نمیدونم اسم حسش رو چی بذارم ترس یا اضطراب) واسه ما برنامه نگهبانی چیده!!
میگه ممد تو تا یک بیدار باش من چهار به بعد بیدارم! سوالی که پیش میاد اینه که یک تا چهار رو کی پست میده؟؟ (من که هیچ . بابامم همش رانندگی میکرد باید استراحت کنه دیگه میمونه لوستر خود خونه:|)
#سنندج
#مسافرتتابستانه
#نهمردادنودوهشت
+ توی دنیای مجازی
برعکس دنیای واقعی
آدم جایی که نشناسندش بهتر میتونه حرفاشو بزنه (:
با این که میدونم اینجا (وبلاگ) بهترسن جاست
ولی هنوز حرفم نمیاد !!
++ دلم گرفت
و قبل گره خوردنش
گره اش زدم به پنجره فولادت آقا
نذار که وا بشه .
وا بره .
وای_بهحالم_بشه!
بااااززز .!
امروز رفته بودم بازار سرتاسر جنس مغازه های لباس و پارچه فروشی مشکی بود واسه محرم ! رفتم که پارچه ها رو قیمت کنم و اینا موقع گذرم سر در یه مغازه لباسفروشی شنیدم یه دختربچه میگفت که "محرم مثل عیده" .
بقیه اش رو نشنیدم دیگه
هنوز دارم به همین دو کلمه "محرم عیده" فکر میکنم
چی به سر مردم اومده که بچه باید محرم رو ماه عزا رو مثل عید که ماه خوشحالی و شادی هست بدونه
[عموما توی اعیاد اکثر مردم رخت و لباس و وسایل نو میگیرن و وقت بیشتری توی بازار میگذرونند این اواخر ماه محرم هم اینجوری شده . لباس عزای پارسال رو سال بعد نمیپوشند و حتما نو و مدل جدیدش رو میگیرن
اونایی که مراسم دارن پرچم و کتیبه و وسیله جدید میگیرن اینجور چیزا فقط مختص خانماست و آقایون کمتر درگیرن . وقتی چشم و هم چشمی وارد اعتقادات و عقاید آدمی بشه همین میشه دیگه!!]
واقعا جای شکر داره اونی که مبتلا نیست . منم به لطف تربیت ننه هم که اینجوری نیستم. لباس عزای امام حسین رو باید تا وقتی کارایی داشته باشه پوشید . لباس عزای امام حسین هر چی ساده تر بهتر هر چی خاکیتر بهتر
اینجور لباسا اصلا مقدس اند .((: به اینجور رفتارها نباید آلوده باشن
یک هفته تا . ♡
میدونید اولین ختم قرآنی که من گرفتم چقدر طول کشید ؟ یک سااال ! از ماه رمضون یه سالی که تصمیم گرفتم قرآن رو جز به جز بخونم و تا آخر تموم کنم ! رسید به ماه رمضون سال بعد !
(قبلش قران رو سوره ای میخوندم یا فالطور)
دومیش یک ماهه بود برا رمضان
سومیش دو ماهه
چهارمیش سه ماهه
و . همینجوری من رفاقتم با قرآن خوب شد/جور شد/جوش خورد
از اولین قرآنمانوس هم میگم براتون
از اولین سوره سرنوشتساز
از اولین آیه ی منتهیالامالام
و از خیلی اولینهای دیگهی قرآنی
یه همچین بنده ایم که پای حرفم نمیمونم هیچ
که حتی بیست روز بیست روز هم زیر خواسته هام میزنم
پ.ن۱
نوشته های سال۹۵
پ.ن۲
خواسته ی ۲۲ خرداد با خواسته ی ۱۲ تیر سال۹۵
زمین تا آسمون با خواسته ی ۲۳ خرداد سال ۹۸ فرق داره
پ.ن۳
جالبه بدونید که به هر سه خواسته ها هم نرسیدم
نرسیدم چون . ندویدم
ندویدم چون . میترسیدم
میترسیدم چون .
پ.ن۴
#یکبیتشعر
گفتم بدوم تا تو همه خاطرهها را
پ.ن۵
شما هم از این نوشته های زیرخاکی اگه دارید نشون ما هم بدید باش؟
نمیدونم چطوری بگم فقط لازم دونستم که این احساسم رو یه جایی که میدونم گم نمیشه ثبت کنم تا ببینم برای چند سال بعد هم هنوز این حسم هست یا نه
من تا الان ۲۶ سالمه و سه سال از دوران تاهلم میگذره و برای یک ساله و نیم که مادر هستم ولی هنوز اغلب اوقات حس میکنم که ۱۸ سالمه!!!!
حتی گاهی وقتا که خودمو تو آیینه میبینم _اگ سیاهی دور چشم و جای جوش و جای چند زخم هنر دست تبسم رو فاکتور بگیرم_همون صورت ۱۷_۱۸ سالگیمو میبینم _البته یکمی لاغرتر_!!
با اینکه خیلیا میگن خیلی تغییر کردی و خب این طبیعیه اما من اینجور نمیبینم و همچین حسی ندارم!
(+از نظر من تنها چیزی که تغییر کرده روح و روان منه!و این خیلی بده چون تغییر مثبتی نیست!):
درباره این سایت